ミ♥ミ دختـری در باد ミ♥ミ
دل نوشته يه دختر عاشق باد
اين دل تنگم كند هر دم هوايت يا حسين روز و شب نالم ز عشق كربلايت يا حسين كربلايت يا حسين شد قبلهگاه عاشقان قبلهگاه عاشقان و پايگاه عاشقان بوده از روز ازل هم وعدهگاه عاشقان كربلايت يا حسين منزلگه جانان شده كربلاي پر صفايت روضهي رضوان شده هر كه آمد در عزايت ديدهاش گريان شده كربلا شد قبلهگاه عاشقان حق پرست هر كه شد عاشق، ترا داد اندرين ره پا و دست هر كه آمد در عزايت با دو چشمتر نشست، كربلايت قبلهگاه اهل ايمان گشتهاست خاك قبرت توتياي چشم حوران گشتهاست نام نيكت مرحم قلب پريشان گشتهاست در مناي عشق جانان، خوش تن و سر دادهاي شبه روي مصطفي، شهزاده اكبر دادهاي ساقي طفلان، ابوالفضل دلاور دادهاي جسم پاكت بر زمين افتاده بر روي تراب عرش گفتا بر زمين يا ليتني كُنت تراب ناله كردي از عطش ياللعجب در جنب آب يا حسين «بامشكيَم» ،هستم گداي كوي تو آرزو دارم ببوسم خاك عنبر بوي تو هست و در روز جزا چشم خلائق سوي تو از کتاب ۴۰نوحه عاشورایی بيدها به هم نميرسند هيچ گاه جز كه در شكستگي و خستگي باد ها ولي هميشه پشت هم در آمده با صداي صوت هم دويده اند خويش را جداجدا نديده اند در حضيض و اوج زلف هميشه پريشان بيد مجنون خيس خيس شد *** بيد مجنون بايد خودكشي مي كرد بايد ريشه هايش را بيرون مي كشيد بيد مجنون بايد مي مرد *** ريشه هاي بيد مجنون توي قلبي بود كه ميتپيد تند تند و سيراب محبت بي دريغي ميشد كه رشدش ميداد اما... *** باد موهاي بيد مجنون را شانه كرد پريشان ترازهميشه... بيد مجنون بدون موهاي پريشان كه مجنون نمي شود *** بيد مجنون گريه ميكرد اشكهاي بيد مجنون و قطرات باران يكي شده بودند... بيد مجنون بدون اشك كه مجنون نمي شود *** بيد مجنون بي تاب بود بيد مجنون بدون بيتابي كه مجنون نمي شود *** بيد مجنون اشك ريخت و بيتابي كرد تا مجنون بماند اما... بودنش تمناي كسي نبود ... بيد نميخواست بميرد... ... ... باران باران باران درگوش بيد مجنون زمزمه كرد: بيد مجنونها نمي ميرند بيدمجنوني كه بميرد مجنون نميشود!! تو نبايد بميري... ... ... ... ... بيد، زنده ماند بيد، مجنون ماند ... ريشههايش را از يك قلب كوچك تا يك قلب بزرگ گسترش داد قلبي كه هرگز نمي ايستاد قلب خدا! ... و تا هميشه زنده ماند... دستمال كاغذی به اشك گفت: دستمال كاغذی مچاله شد او شعر از: عرفان نظرآهاری
شعر از زنده ياد حسين پناهي
گوش کن صدای باد میاد
صدامون ميزنه
صدای پای باد میاد
من یه حس خوبی بهم دست میده
دوست دارم همراه باد برم
باد با چراغ های خاموش کاری ندارد آمدي خوش در زمين وعدهگاهت يا حسين
اي به قربان تو و بزم عزايت يا حسين
شامل او ميشود لطف خُدايت يا حسين
جان فداي تربت معجز نمايت يا حسين
با عليّ ِاصغر شيرين لقايت يا حسين
ميرسد بر گوش جانها، نالههايت يا حسين
دستگيري كن شها از اين گدايت يا حسين
باد ها خوب به هم رسيده اند
قطره قطرهات طلاست
یك كم از طلای خود حراج میكنی؟
عاشقم
با من ازدواج میكنی؟
اشك گفت:
ازدواج اشك و دستمالِ كاغذی!؟
تو چقدر سادهای
خوش خیال كاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله میشوی
چرك میشوی و تكهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی كجاست!؟
تو فقط
دستمال باش!
دستمال كاغذی، دلش شكست
گوشهای كنار جعبهاش نشست
گریه كرد و گریه كرد و گریه كرد
در تن سفید و نازكش دوید
خونِ درد
آخرش،
مثل تكهای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرك و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاك بود و عاشق و زلال
با تمام دستمالهای كاغذی
فرق داشت:
چون كه در میان قلب خود
دانههای اشك كاشت.
برگ درختها هم عاشق میشوند
عاشق باد پاییز
عاشق باد میشوند ودر انتظار مرگ خود میرقصند.
میبینی چه عاشقانه عاشق مرگ خود میشوند.
پرنده ام رفت .....
برگها آرام آرام از خانه پرواز میکنند
وبه سوی مرگ سرازیر میشوند
چک چک ناودان رسیدن باران را جشن میگیرد
ابرها دست به دست هم امدند تا جان دهند به زمین مرده.
برگها میمیرند ،ابرها میگریند، زمین می نوشد ومیخندد
آخه این چه رسمیست...
باد
دختر تنها
هنوز بيدار نشدم
تا بستر دريا پيراهنم را باز پس دهد
ماهي ها، ماهي هاي بزرگ دل
روزي آن دختر با چشمهاي ستاره اي
برايتان دست تكان مي داد
سنگ را از اين دستها باز كنيد ماهي ها
اينجا كسي براي بريدن باله هايتان دروغ نمي گويد
پيراهنم درد مي كشد
هزار رويا جا مانده به زير آن
نفس نمي كشد
آي ماهي ها
صدايم را به گوش ماهي برسانيد
اينجا هنوز دختركي نفس مي كشد
كه عاشق باد و بوسه و باران است.
اين سنگ را برداريد
درد مي كشد
مگسي را كشتم
نه به این جرم که حیوان پلیدی است، بد است
و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است
طفل معصوم به دور سر من میچرخید،
به خیالش قندم
یا که چون اغذیه ی مشهورش تا به این حد گندم!!!
ای دو صد نور به قبرش بارد؛
مگس خوبی بود...
من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد،
مگسی را کشتم ...!
بازم میخوابم ؛اینقدر میخوابم که شاید دوباره بیداری در کار نباشد
من آخرین چراغ جاده ای بودم که به جایی می رسید.
ظاهرا محض رضای خدا جاده رو ساخته و آسفالت کرده
و دورش چراغ چیده بودن و نشسته بودن
به تماشای ما تا شاید سبز بشیم!
میگفتن اول جاده درّه و کوه و رود و دود هست.
اما من ندیده بودم.
باد هم ساده می اومد می رفت...
عقبی ها می گفتن باد با چراغ های خاموش کاری نداره.
اون روز نفهمیدم یعنی چی!
یه روز شنیدم یه چراغ عاشق باد شده از دست رفته...
سرم رو انداختم پایین و باد زد چراغی رو خاموش کرد...
Design By : MihanSkin |